یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

یهویی های خودم...

من منم ..و به دنبال مِنِ حقیقی ام میگردم..

سلام به یُمن نام مبارک خدا...
اینجا نمیدانم چه پیش میآید اما...
میدانم دلم تنگ است..
نمیدانم چه میخواهی...
میدانم اتفاق روزگار تو را اینجا کشانده...
میدانم همگی تنهایی را تجربه کرده ایم...
حالا نمیخواهم جانماز آب بکشم...
اما درنگی کن..
حقیقتا چقدر سخت است تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزها رهبرم تنهاست...
امام زمانم تنهاست...
که ما کوفی منشانه مدام نامه ی دروغینِ جان نثاری برایشان مینگاریم...
و من مدعی تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟

اما نه.... حقیقتا خدایی دارم که به قول بزرگی:
بارها در زندگی درست جایی دستم را گرفته که میتوانست مچم را بگیرد.....

دعاکنیم...برای آدمیتمان...
برای ظهور...

آخرین مطالب

تشییع ۱۱۰ شهید، یکشنبه ۸ صبح از مقابل دانشگاه تهران تا معراج شهدا

سردار حسن زاده بیان کرد: روز ۲۶ آذر مراسم تشیبع پیکر شهدا ساعت ۸ صبح از مقابل درب اصلی دانشگاه تهران و با برنامه‌ای در مقابل دانشگاه تهران توسط مداحان و سخنرانان برگزار خواهد شد 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۲ ، ۰۷:۱۱
فرزند آدم

یه چیزیو دقت کردم هر خطایی که از من سر میزنه بابا بسته به میزان خطای من حالش بد میشه..

 

 

خدایااااا غلط کردم...بگذر....

بحق مادر سادات...

 

خدایااااا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۰۲ ، ۱۹:۰۱
فرزند آدم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ آذر ۰۲ ، ۰۶:۲۸
فرزند آدم

این روزها که میگذرد شادم..

شادم که میگذرد این روزها...

...

...

 

شعر تلقین تو بدادم چرا نمیرسه..

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۰۲ ، ۲۲:۳۴
فرزند آدم

یه جا میخوندم که نوشته بود "درد "رو از هر طرف بخونی درده....

 

خدایااااااا کمکم کنننننننن...

درد توی جونم پیچیده و...

غربت اما...

حرفای پشت سر اما....

نرسیدن و تموم نشدن سختی اما...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۰۲ ، ۱۲:۰۴
فرزند آدم

توی یه کلیپی از علامه حسن زاده ی آملی هست که میگن..

 

نقل به مضمونه...کم و زیاد عبارات از کم حافظگی منه....

 

 

وقتی چهل سال یه گناه رو انجام دادی....

خب دیگه ترک کردنش تقریبا محاله...

میگن اون موقع شیطان به پیشانی انسان بوسه میزنه و میگه...

 

دیگه رستگار نخواهی شد.....

 

 

شنیدنش چه رنج عظماییه....

 

 

الهی  ما رو جزو رستگاران و اصلاح شوندگان قرار ده...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۲ ، ۲۲:۲۶
فرزند آدم

ای آنکه راه نمایاندی ام ...و بیراهه رفتم....

ای آنکه رشدم دادی ...و ناسپاسی ات نمودم....

الهیییی

دل‌تنگم....

دل‌شکسته ام‌.....

مگرنه در دلهای شکسته یافت میشوی...دیده میشوی....

 

پنهانترینم....آشکارترینم...

خدای تا همیشه مهربانم....

بیااااااا کمی در خانه ات بنشین...

پذیرای تو شده ام....

بد کردم قبول....

خراب تر کردم قبول....

اما پشیمانم...

خسته ام...

کم اورده ام....

بیا دمی را کنار بدترین بندگانت بد بگذران....

 

خدایاااااااآااا شکرت به اشکهای روانم...

خدایاااا شکرت به نعمتهای داده ات...

به من توان بده تا در راه تو و بندگی تو خودم را خرج کنم..

نفسهایم را...قدم هایم را و...همه ی خودم را....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۲ ، ۰۱:۳۱
فرزند آدم

وقتی اومدم تهران درختا سبز بودن و هوا یه خنکای مطلوبی داشت....

کم کم درختا سرسبز تر شدن و تازگی و طراوت.. دوباره شروع کردن به سمت زرد شدن...حالا اما نارنجیِ نارنجی ...خشک و شکننده شدن....

تاریخ روزها رو از خاطرم رفته تنها از روی بلیط قطارهام میفهمم تاریخ رو...

من هیییییچ وقت بلد نبودم چندکار رو همزمان انجام بدم و حالاااااا....این منِ نابلد...ناچار شده که همزمان حواسش به چنددددد چیز باشه و از پس برنمیاد.....

 

خداروشکر که خونه رو قراردادش رو بستم...

 

امااااااا بابا وضعش جالب نیست برا تنهایی رسیدگی کردن هام...

 

هنوز تهرانم و اخرین روزهای اوارگی نیمه شب و ...رو دارم با سختی پشت سر میذارم...

 

بابا هم از شنیدن اینکه خونه پیدا شده خوشحال شد ....

 

خدایا باوجود همه ی غر زدنهام شکرررررررررت.....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۲ ، ۱۵:۲۵
فرزند آدم

توی قطار نشستم گوشیم زنگ خورد...

جواب دادم..عادت کردم ناشناسهامو جواب بدم..از بس برای خونه دنبال گشتمووووو.......

 

یه اقایی بود به گرمی سلام کرد و گفتم شمااااااااااا؟؟؟؟

گفت ببخشید فکر کنم اشتباه گرفتم...

گفت یه موتوری بهم زد..سه چارتومن خسارتمه ولی زنگ زدم بهش بگم حلالت کردم چون شماره گذاشتییییی.....

 

گفتم شاید شماره شونو اشتباه گرفتین...

شماره مو خوندم.....

گفت همینههه...

گفتم ولی شما از حلالیتش پشیمون نشید...

خندید یه خنده ای که امیدش ناامید شده...و گفت اگرم نبخشم دستم به جایی بند نیست.....

 

 

 

اتفاق دوم

رسیدم راه اهن تهران...

یه خانم محجبه دیدم...نشسته روی زمین...یه بچه توی پتو روی پاااش درازه...

دیدم یه پسر جوون هم دور و برشه ولی دونفر ادم از پس اون بچه برنمیومدن....

گفتم خانم جان کاری ازم برمیاد.....گفت نه نمیتونیم ببریمش داخل...قطارمونم از دست رفت...

دیدم همه جای طفلی گچ گرفته ست...حدودا سوم چهارم ابتدایی..

رفتم پیش پلیسه گفت برو فلان جا....حالا من مضطرب که الان دارم نیفتم تو تایم ترافیک که اسنپی دیگه قبولم نمیکنه....

خلاصه که برانکارد براشون جور شد...

خانمه گفت ماشینمون تو دامغان چپ کرد...

میخوایم برگردیم نیشابور....

طفلی برای این هییییییچ کاریِ من میگفت رفتم امام رضا علیه السلام دعات میکنم..

 

 

 

 

هیییییچ اسنپی قبولم نکرد...

مترو تا مقصدم دقیقا یک ساعت بود و پیاده و تحت فشااااار باید میبودم...و ناااااا نداشتم...منم با اینکه به مسیرم فاجعه طولانی بود بی ارتی سوار شدم.

 

تا وسطاش خوب بود...یهووووووووووو من صورتی نمیخوام باشم..بی عرضه م...بی وجودم....ولییییی خففهههههههه شدم....خفههههه موندم....موسیقی زنده بزن و بخون و.....دست و جیغ و.....

 

اخرشم پسره گفت کارتخوان هست و....

 

 

 

کسی میشه بگه به کی دقیقا باید شکایت کنم حداقلللللل

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۲ ، ۱۸:۱۳
فرزند آدم

مدرسه نه یه شعار دادن نه راهپیمایی نه هیچیییی....

 

 

رفتم پیش مدیری که تازه اومده این مدرسه....

به بهونه ی تقدیرنامه و....که بعضی ها ظرفیت بعضی حرفا رو ندارن ....زیر زبونشو بکشم....

دیدم از ترس و نگرانی خودش که بچه ها رو نمیشناخته راهپیمایی نبرده...

 

خدایااااااااااااااااااااااااا

 

 

خب راهپیماییییی نبردی از ترس مسمومیت(!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)

چرا چارتا شعار ندادین سر صفففففففففف خبببببب

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۲ ، ۱۸:۰۷
فرزند آدم